جملات و صحبت های زیبا از چارلی چاپلین


چارلی چاپلین کسی بود که تا پانزده سالگی میوه ای به نام پرتقال را نمی شناخت

اموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی اشیانه نه,رختخواب خرید ولی خواب نه, ساعت ولی زمان نه,می توان مقام خرید ولی احترام نه,می توان کتاب خرید ولی دانش نه,دارو خرید ولی سلامتی نه,خانه خرید ولی زندگی نه وبالاخره می توان قلب را خرید ولی عشق را نه.

اموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید:تو مرا شاد کردی ...

اموخته ام ... که مهربان بودن,بسیارمهم تر از درست بودن است.

اموخته ام ... که هرگزنباید به هدیه ای از طرف کودکی,نه گفت.

اموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم.

اموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد ازشما جدی بودن را انتظار دارد,همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن داریم.

اموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفرمی خواهد, فقط دستی برای گرفتن دست او و قلبی است برای فهمیدن وی.

اموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم دریک شب تابستانی در کودکی,شگفت انگیزترین چیزدربزرگسالی است.

اموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است,هرجه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند.

اموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد.

اموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشا می کند.

اموخته ام ... که خداوند همه چیزرا دریک روز نیافرید,پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیزرا در یک روز به دست بیاورم.

اموخته ام ... که چشم پوشی ازحقایق,انها را تغییرنمی دهد.

اموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد,نه زمان.

اموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظارلبخندی جدی ازسوی ما را دارد.

اموخته ام ... که هیچ کس درنظرما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.

اموخته ام ... که زندگی دشوار است,اما من ازاو سخت ترم.

اموخته ام ... که فرصت ها هیچ گاه ازبین نمی رود,بلکه شخص دیگری فرصت ازدست داده ما را تصاحب خواهد کرد.

اموخته ام ... که ارزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به بیشتربگویم دوستش دارم.

اموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با ان,نگاه را وسعت داد.

غربت در وطن


((زینب...دانشجوی روزنامه نگاری و کارمند 25 ساله)) یکی از مهاجرینی است که از بدو تولد در ایران زندگی کرده امااز هفت سال پیش به افغانستان بازگشته است.

او تحصیلاتش را تا دیپلم درایران گذرانده است روزهایی که مجبوربود با دوستانی تحصیل کند که نسبت به انها بیگانه بود و بعدازاینکه می فهمیدند او تنها تبعه افغانستانی حاضردرکلاس است رفتارشان را تغییر می دادند.بعضی هاشان درک درستی از افغانی ها نداشتند و عده ای می گفتند که ((زینب تو افغانی نیستی.چون افغانی ها طور دیگری هستند.))

او می گوید:من فکر می کنم که یک افغانی حق لذت بردن از زیبایی های زندگی را ندارد.

دغدغه های هویتی این دخترجوان بعد از بازگشت به افغانستان شکل دیگری به خود گرفت.او که تا ابتدای رسیدن به سن جوانی در ایران زندگی کرده بود وبا فرهنگ جامعه ایران بزرگ شده بود بازهم خودش را یک افغانی می دانست اما وقتی به وطنش برگشت با مردمی مواجه شد که او را نمی پذیرفتند لهجه و طرز لباس پوشیدنش را مسخره می کردند.((ایرانی گک )) (یک افغانی با فرهنگ پذیری ایران هم معنای غرب زده) صدایش می زدند.

این واکنش ها باعث شد تا او تلخی احساس بی هویتی را در وجودش حس کند.

او می گوید:من فرهنگ ایران را پذیرفتم و در انجا زندگی کردم اما یک افغانی محسوب می شدم در وطن خود به دلیل اینکه لباس های ایرانی (چادر و مانتو) را می پوشیدم در بین هموطنانم یک افغانی محسوب نمی شدم درحالیکه اگرلباس پاکستانی یا لباس هموطنانم در کشورهای دیگر را می پوشیدم مرا اسان تر به عنوان یک افغانی می پذیرفتند.

او هفت سال تلاش و مبارزه کرد تا به مردمی که او را ایرانی می دانستند بفهماند که <<او هم یک هموطن افغانی است و به جامعه افغانستان تعلق دارد نه جای دیگری.>>

حالا او هم مثل هموطنانش تذکره دارد و از این بابت خیلی خوشحال است.

با این وجود هنوزهم مسئله ای او را ناراحت می کند ;فرهنگ افغانستان هنوزهم او را بطور کامل در خودش نپذیرفته است و او با برخی از ناهنجاری های فرهنگی مبارزه می کند.

دوباره دستانت را گرفتم

چشمانم نام تو را می خواند

                               گام ها طاقت سکوت نداشت

                               ولبانم صبر ماندن ...

                                                                 پس می خوانم تو را

                                                                ای عشق من ای وطن        شعراز  (( محمد علی نجفی))

 

شکاف هویتی یا هویت مشترک


نظرات یک دانشجوی مهاجرتحصیلکرده ویک فعال فرهنگی مهاجر افغانی در ایران

1_حسین ... دانشجوی کارشناسی ارشد

جوان های مهاجرتحصیلکرده دربرخورد با فرهنگ افغانستان دچارشکاف هویتی شده اند;چون تا قبل از ورود به خاک افغانستان خودشان را افغانی های اشنا به تعلقات فرهنگی وطنشان تصور می کنند اما پس از مواجهه با اداب و رسوم ولهجه ی افغانی احساس بیگانگی می کنندوهویت شکل گرفته ی شخصیت خود را غیر از هویت وطنشان می بینند.

این جوانان از نظر روانی اسیب پذیری بیشتری دارند اختلال سلوک پرخاشگری و افسردگی بخشی از این تاثیرات هست.

2_ ابوطالب ... فعال فرهنگی

جوان های مهاجری که در ایران زندگی و تحصیل می کنند حس هم پذیری فرهنگی بیشتری دارند چون از قید تعصبات ازادند این جوانان پس از بازگست هم بی هویت نیستند بلکه دارای هویت مشترکی از فرهنگ دو کشورمی باشند.

انها به طورخوداگاه یا ناخوداگاه تبلیغ گراین نوع هویت دربین جامعه ی افغانستان هستند.

نباید فراموش کردکه حضوراین مهاجرین در وطن هنجارهایی درجامعه به وجوداورده است وافغانستان هم نمیتواند این جوان ها را نپذیرد وانها را درانزوا رها کندوبا این کارزمینه هجرت وحس غربت زدگی دوباره ی انها را به عنوان قشر تحصیلکرده و سازنده ی جامعه فراهم سازد.

با این حال مشکلات تربیتی کشورمیزبان را می بینید که سه دهه از مهاجرت افغانستانی ها در ایران گذشته است ولی این کشور مهاجران را به عنوان تبعه ی کشورخود نپذیرفته ودر چنین وضعیتی بهتر بود جوانهای مهاجردرموردفرهنگ کشورشان حداقل یک درس را درمدارس کشورمیزبان بخوانندتا مشکل قطع تعلق این جوان ها در مورد فرهنگ وطنشان پیش نیاید و علاقه ی برای بازگشت به وطن داشته باشند.

 

بحران هویت جوان های تحصیلکرده مهاجر

((این خانه قشنگ است ولی خانه ی ما نیست             این شهرچه زیباست ولی خاک وطن نیست))

این بیت شعرمضمون تابلوی نصب شده در محوطه ی باز اداره ی اتباع ومهاجرین خارجی دراستان ...است که توجه هر مراجعه کننده ای را در بدو ورود جلب می کند به خصوص توجه جوان های دانشجویی که باید هراز چند گاهی به این اداره مراجعه کنند.

همان جوان هایی که ظاهرچندان شیکی ندارند وحضورشان در کلاس های درس دانشگاه ارام وبی سروصداست بیشترشان گوشه ای می نشینندوکاری به کارکسی ندارند.کمتردررستوران ها کافی نت ها وبوفه های دانشگاه با دوستانشان به گپ و گفت می نشینند.

این جوان های نسل دوم مهاجرینی هستند که درمهاجرت به دنیا امدند به سنین جوانی رسیدندوقشرتحصیلکرده ی جامعه شان را تشکیل دادند وبدون اینکه دروطن شان زندگی کرده باشند.

حضورشان دردانشگاه ها ومدارس ایران اگرچه پرنگ نیست ولی نمیشود انکارشان کرد.