عشق یا هوس



به دنبال عشق گشتم پیدایش نکردم

در صحرا تنها مانده بودم

همه جا را گشتم فقط سراب بود

دیگر رمقی برایم نمانده بود

نا امید بر دل صحرا نشستم

سر را بر روی خاک نهادم

صدای گام برداشتن کسی می امد

انگار که صاحب صحرای عشق بود

کمکی از او طلبیدم

کلید دری را داد

در بزرگی روبه رویم پدیدار شد

در را باز کردم

پای در زمین گذاشتم که کمی سرد بود

پشت سر را نگاه کردم دیگر دری نبود

بعد از کمی راه رفتن تازه فهمیدم

پای در زمین هوس گذاشتم

هوس مرا به دنبال خود کشیده بود

تازه فهمیدم که عشقی نبوده

بلکه هوس بوده



کشتی رانی مگس


مگسی بر پر کاهی نشست که ان پر کاه بر ادرار خری روان بود.

مگس مغرورانه بر ادرار خر کشتی رانی می راند و می گفت : من علم دریا نوردی و کشتی رانی خوانده ام.

در این کار بسیار تفکر کرده ام.

ببینید این دریا و کشتی را و مرا که چگونه کشتی می رانم.

او در ذهن کوچک خود بر سر دریا کشتی می راند.ان ادرار دریای بی ساحل به نظرش می امد و ان برگ کاه کشتی بزرگ.

زیرا اگاهی و بینش او اندک بود.

جهان هرکس به اندازه ی ذهن و بینش اوست.

ادم مغرور و کج اندیش مانند این مگس است و ذهنش به اندازه ی درک ادرار الاغ و برگ کاه است.