اشک مادر
مادر فرزندش را در اغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم نمی دانم !!
پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟
پدرش تنها دلیلی که به ذهنش رسید این بود: همه ی زنها گریه می کنندبی هیچ دلیلی!
پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی راحت به گریه می افتند متعجب بود.
در خواب بود که دید با خدا صحبت می کند از خدا پرسید : خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟
خدا جواب داد : من زن را به شکل ویژه ای افریده ام : به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند.
به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند.به دستانش قدرتی داده ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند او به کار ادامه دهد.
به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد. حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند.
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد. از خطاهای او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده ام تا هر هنگام که خواست فرو بریزد.
این اشک را منحصرا برای او خلق کرده ام تا هر گاه نیاز داشت بتواند از او استفاده کند.
پسرک از خواب بیدار شد و چیزی را که در خواب دیده بود را به یاد اورد بدون اراده به سراغ مادرش رفت و او را در اغوش گرفت و همچنان خوابی را که دیده بود مانند یک رویا برایش وصف ناپذیر بود.
پسرک حالا فهمیده بود که چرا مادر بی اختیار گریه می کند و هر گاه که اشک مادرش را میدید دیگر از او سوالی نمی کرد که چرا گریه می کند.
مرتضی هستم.مهاجر افغان در ایران.ساکن مشهد.