سکوت در تاریکی شب

سکوت شب را دوست دارم همچون نجوایی ارام و بی صدا تمام افکارم را به دور خود پیچیده است.
احساس خلع را در خودم حس میکنم.
تکانی به خودم میدهم از سر بیکاری که ناله ی صندلی در زیز پاهایم را به گوشم میرساند.
تاریکی همه جا را فراگرفته است چشمهایم به سختی میتواند راهی برای قدم گذاشتن در تاریکی را پیدا کند.
پس با چشم دل در این راه قدم میگذارم همراه با ترس و تنشی از لرزه در وجودم احساس میکنم که تاریکی شب ان را به درون خود کشیده است.
این تاریکی را دوست دارم ولی در اعماق وجودم تاریکی هست که از ان میترسم.

مرتضی هستم.مهاجر افغان در ایران.ساکن مشهد.