عشق جاوید
عشق زیبای من
هرگاه که به یاد تو می افتم
زندگی را بس شاد سرسبز میبینم
ولی کجاست ان عشق
عشقی که برای هیچ
از کنارم رفت
تنهایم گذاشت
اسیرم کرد
هرگز نفهمید که با رفتنش
زندانی نامرئی برایم ساخت
که هیچ گاه از ان رهایی ندارم
هرگاه به فکر فرار از این زندان می افتم
دوریش را می بینم
پس در قفس می مانم
تا یادی از او در درونم باشد
خدایا درد را به جان خریدم
ولی کجاست یار و غمخوارم
اگر یارم در کنارم نباشد
مرگ را به اسقبال خویش می خوانم
همین مرگ است که از زندان رهایم میکند
و همچون عاشق نگه می دارد
پس مرگ را می پذیرم
مرگی که از روی عشق است
نه از روی ترس ...
هرگاه که به یاد تو می افتم
زندگی را بس شاد سرسبز میبینم
ولی کجاست ان عشق
عشقی که برای هیچ
از کنارم رفت
تنهایم گذاشت
اسیرم کرد
هرگز نفهمید که با رفتنش
زندانی نامرئی برایم ساخت
که هیچ گاه از ان رهایی ندارم
هرگاه به فکر فرار از این زندان می افتم
دوریش را می بینم
پس در قفس می مانم
تا یادی از او در درونم باشد
خدایا درد را به جان خریدم
ولی کجاست یار و غمخوارم
اگر یارم در کنارم نباشد
مرگ را به اسقبال خویش می خوانم
همین مرگ است که از زندان رهایم میکند
و همچون عاشق نگه می دارد
پس مرگ را می پذیرم
مرگی که از روی عشق است
نه از روی ترس ...
+ نوشته شده در یکشنبه یکم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 7:55 PM توسط مرتضی
|
مرتضی هستم.مهاجر افغان در ایران.ساکن مشهد.