شب های روشن

شبی زیبا بود از ان شب ها که تنها به هنگام جوانی به درک ان توانایی.

اسمان بدان سان که پاک پر ستاره بود که انسان با دیدن ان بی اختیار از خود می پرسید:

چگونه مردمانی چنان بد اندیش وهوس کیش در زیر چنین اسمانی به زندگی سرگرمند.

 

 

اما نمی دانی چه شب هایی سحر کردم

بی انکه یک دم مهربان باشند با ان پلک های من

در خلوت خواب گوارایی

و انگاه گه شب هایی گه خوابم برد

هرگز نشد که اید به سویم هاله ای

یا این تاج گل از روشنا گمگشته باز اید

در خواب هایمی

اتش عشق

به نام انکه اشک را افرید تا سرزمین عشق اتش نگیره

یک روز رفتم لب دریا و برامواج دریا خیره شدم و به دریا گفتم یکی را دوست می دارم چه طور به او بگویم .

گفت:  قلم بردار

گفتم : قلم ندارم

گفت : با استخوان هایت بنویس

گفتم : جوهر ندارم

گفت : با خون بنویس

گفتم : ورق ندارم

گفت : روی قلبت بنویس

گفتم : چه بنویسم

گفت : بنویس دوستت دارم و حال می نویسم که چه طور با درد رنج می سازم تا تو را درقلبی که همیشه برای تو می تپد حک کنم ولی این کار دردم را تسکین نداد.

و راز دلم را درون دریا ریختم و دریا ان را به تصویر کشید ان هم در ان غروب زیبا که دریا با امواجش مانند شعله های اتش شده بود و انگار می خواست بفهماند که چه طور در اتش عشقم می سوزم.

دریایی که ارام بود دیگر پر تلاتم شده بود و هر گاه به سویی می رفت که بگوید راه عشقم ان طرف است ولی گویی که دریا هم راه را گم کرده بود راهی که هیچ گاه به مقصد نرسید که به عشق خود بگویم دوستت دارم برای همیشه...

دوست داشتن در حس تنفر


علاقه و محبت شدیدی نسبت به تو ابرازمی کردم که

                                         دروغ و بی احساس بود و درحقیقت نفرت من از تو

روز به روز بیشتر می شود و هر چه تو را می شناسم

                                         به درویی ات بیشترپی می برم

واین احساس در قلب من جای می گیرد که بلاخره

                                        روزی ازهم جدا می شویم و دیگربه هیچ وجه حاضر نیستم که

روزی شریک زندگی تو باشم و اگرچه عطردوستی چون عمرگل های بهاری کوتاه بوده ولی

                                       در حین مدت کوتاه توانستم به هوس های زشت تو پی ببرم

بسیاری از اخلاق وصفات تو برای من روشن شده و مطمئن هستم که

                                     این خشونت طبع  وروشن تند توبالاخره تو را بدبخت خواهد کرد

اگرازدواج ما سربگیرد

                                    به پشیمانی می گراید و اگر افسانه اشنایی نیزپایانش جدایی بوده وما جدا ازهم

خوشبخت خواهیم بود و حالا لازم است بگویم

                                   این موضوع را هیچ گاه فراموش نکن و مطمئن باش

این نامه را سرسری نمی نویسم و چقدر ناراحت کننده است اگر

                                   بازهم در صدد دوستی با من باشی بنابراین ازتو می خواهم که

جواب نامه ام را ندهی

                                   چون نامه ات سراسر دروغ و تظاهر است

و تصمیم گرفته ام برای همیشه

                                   تو و یادگاری های تلخ عشقت را فراموش کنم و دیگربه هیچ وجه نمی خواهم

خودم را رام کنم که دوستت داشته باشم و شریک زندگی تو باشم

                                                         واگرمی خواهی به محبت واقعی من پی ببری

( ازشما می خواهم این نامه را یک خط درمیان بخوانی)

 

راه زندگی

همه انسان های دنیا یک راه اصلی  پرپیچ و خم و هزاران راه فرعی دارند که همیشه درحال پیمودن این راه هستند در این راه هیچ گاه فرد از قدم بعدی خود خبر ندارد ولی می تواند ان را در مسیر درست یا اشتباه پای بگذارد که مسئول سرنوشت خویش است و گاهی اوقات اطرافیانش راهم دربرمی گیرد.

فرد این جاده را گاهی تند یا ارام می پیماید که درطول مسیر به راه های برخورد می کند که بالای هرکدام نامی نوشته شده است بیشترین راه هایی که افراد دران قرارمی گیرند مسیرهای دروغ وعشق و... هستند.

انسان همیشه در حال گذشتن از این مسیراست که شاید مثل یک شب طوفانی و پرخطر باشد یا مانند یک روز افتابی و ارام باشد.

این راه مانند جاده ای طویل و با راه های فرعی بسیار زیاد که هرکدام فرد را به یک جا و مکانی می رساند که ممکن است همان ادم رئیس جمهور یا بدترین خلافکاران کشورشود.

در این مسیر توقفی وجود ندارد ولی طوری است که بعضی وقت ها انسان در طول یک شبانه روز راه خود را تغییر داده و به جهتی خوب یا بد کشیده می شود.

مرگ تنها راه توقف است که بعضی از انسان ها با خودکشی و... این راه را برای همیشه مسدود می کنند.

حضرت علی (علیه السلام) فرموده اند:

خودکشی کار انسان های ضعیف و ناتوان است.