مکانی از بهشت یا جهنم
چند روز بود که چون باران بهاری یکریز می نوشت و نام او را بر تن سفید
کاغذ می بارید.
اما نه شعری سر گرفته بود و نه بهار امده بود.
فقط باران بر گورستان می بارید و خاک نرم تازه ی گورش را خیس می کرد.
مطمئن بود که ریزش یکریز باران بیدارش می کند و او باز کودک شیرینش را می بیند که دودستش را بر چشمانش می کشدو به او لبخند می زند.
ان قدر نوشت که باران بند امد و در زیر نور بی دریغ خورشید بوته ای گل سرخ بیرون امد که گورش را زیبا می کرد.
گل های سرخ زیادی در گورستان روییده بود که انجا را زیبا کرده بود.
گورستان روزهایش زیبا بود همچون مناطقی که وصف ناپذیر باشد ولی شب هایش دل هرکسی را به لرزه در می اورد.
+ نوشته شده در جمعه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 1:43 AM توسط مرتضی
|
مرتضی هستم.مهاجر افغان در ایران.ساکن مشهد.